شعار سال: وقتی وارد اتاق کار استاد میشویم دستش را به سمت گوشش میبرد و دکمه کوچک سمعک را روشن میکند و با لحنی آرام و لبخندی بر لب میگوید: «جوان که بودیم گوش شنوایی نداشتیم. حالا هم که قصد شنیدن داریم گوشمان ناشنوا شده است». استاد «سعید وزیری» وقتی این جملهها را میگوید نمیداند که ما خیلی خوب میدانیم او از همان دوران نوجوانی آنقدر شنونده خوبی بوده که بارها از طرف برخی بزرگان برای نوشتن زندگینامههایشان انتخاب شده و تاکنون زندگینامه چندین انسان بزرگ و تأثیرگذار جامعه را در قالب کتابهای پرفروش به چاپ رسانده است؛ از جمله زندگینامه بزرگانی مثل «محمد پروین گنابادی» و «مهرتاج رخشان» نخستین معلم دختران تهران و...
وزیری بیش از ۵۵ کتاب را به رشته تحریر درآورده است. در تعداد زیادی از کتابهای روایی و داستانیاش به بخش تاریخی و تاریخ شفاهی شهرری و تهران توجه ویژهای داشته است. داستانی بودن کتابهایش کمک میکند تا خواننده با او همراه شود و در خلال گفتن داستان، شرایط زندگی در گذشته تهران و شهرری را برای خواننده توصیف کند و بیآنکه مقاله علمی گفته باشد اطلاعاتی در رابطه با تاریخ اجتماعی ۵۰ تا ۷۰ سال گذشته را تحلیل کند. او که سال ۱۳۱۸ در شهر ورامین متولد شده دوران کودکی و نوجوانیاش را در شهرری گذرانده است. وزیری با نوشتن کتاب «رینامه» در جرگه نویسندههایی درآمد که نوشته او بعدها میتواند یکی از منابع مورد نیاز دانشجویان و علاقهمندان به تاریخ ری باشد. بهانه گفتوگوی ما با این نویسنده بزرگ علاوه بر زندگی ادبیاش بررسی تاریخ شفاهی در آثار اوست.
شما چطور وارد دنیای ادبیات شدید؟
در خانواده ما هیچ شخصی سواد نداشت. کلاس سوم بودم و برادرم چهارم ابتدایی. یک روز پدرم کتاب «رستم نامه» را با خود به خانه آورد و تعداد زیادی از اقوام را هم به خانه دعوت کرد و به من و برادرم گفت: «با صدای بلند برای همه بخوانید.» کتاب سختی بود و تلفظ اسامی ایرانی که درکتاب آمده بود دشوارتر. هر اسمی را که اشتباه میخواندیم یکی از بزرگترهای جمع با اینکه سواد نداشتند اسامی را تصحیح میکردند. چون شنوندههای خوبی بودند و قبلاً این متون و ادبیات و اشعار را در قهوهخانهها شنیده بودند. ما از معلمان خود کمتر یاد گرفتیم و بیشتر سواد خود را از بیسوادان یاد گرفتیم.
زندگی روستایی شما چطور به زندگی شهری گره خورد؟ در کتابهای شما اطلاعات کشاورزی و آداب و رسوم سنتی موج میزند.
من ۷ سال بیشتر در روستای دمزآباد(دفآباد) ورامین زندگی نکردم و در همان دوران خردسالی به شهرری رفتیم. البته نقل مکان خانواده ما داستانی شنیدنی دارد که میتواند شرایط ۷۰ سال گذشته و رابطه ارباب و رعیتی را توصیف کند. داستان اینطور بود که در همان روستای دمزآباد پدرم بزرگترین و زیباترین خانه را برای خانوادهاش ساخته بود. ساخت این خانه 2دلیل داشت؛ یکی اینکه او استاد معماری سنتی بود و سقفهای ضربی میساخت که از عهده هر معماری برنمیآمد و دیگر اینکه خانه را طوری ساخته بود که تبلیغ کارش باشد. هر شخصی به خانه ما وارد میشد فوراً پدرم را به کار میگرفت که چنین خانهای برایش بسازد. در همان زمان پسر ارباب روستای ما عاشق دختری شد که تنها شرط دختر برای همسری پسر ارباب زندگی در خانه معمار بود. این شد که ارباب روستا یک شبه همه اثاث ما را بار شتر کرد و نخستین سفر ما به شهر آغاز شد. از همان زمان بود که من و برادرم از امکان رفتن به مدرسه بهتر برخوردار شدیم. البته ارتباط ما با روستا قطع نشد. چون پدرم معمار ماهری بود و همیشه کار داشت. من و برادرم 3 ماه تابستان به او کمک میکردیم و چون باسواد بودیم نقش منشی را هم در روستاهایی که پدرم کار میکرد برعهده میگرفتیم و این تجربه بسیار خوبی بود. اتفاقات آن روزها و حافظه خوب من باعث شد داستانهایم جنبه تحلیل ساختار اجتماعی آن روزگار را در خود داشته باشد.
در کتابهای داستانتان به بخش تاریخی و آداب اجتماعی مختص به زمان داستان پرداختهاید. این کار کتابهای شما را پویا کرده است. برای اینگونه نوشتن از پیش برنامهریزی میکردید؟
علاقهمندی من به تاریخ و ادبیات باعث شده است حتی اگر بخواهم یک داستان کوتاه هم بنویسم از مطالعات تاریخیام استفاده کنم. حتی خیلی وقتها از تجربههای شخصی خودم و آنچه که شاهد آن بودهام در نوشتن داستان استفاده میکنم. این روزها با توجه به سن و سالی که از من گذشته، نوشتن خاطراتم رنگ و بوی تاریخ شفاهی گرفته است. برنامهریزی خاصی نداشتهام. وقتی به خودم آمدم دیدم نوشتههایم به این سمت و سو رفته. زندگی در بین مردم و مهم بودن آدمها باعث شد فرهنگ و آداب و رسوم آنها نیز برایم اهمیت پیدا کند.
در کتابی با عنوان «خواستگاری» از داستان زندگی و دوران اولیه خدمت معلمیتان نوشته و در خلال آن کوچهپسکوچههای شهرری و بازار حرم حضرت عبدالعظیم(ع) را توصیف کردهاید. چطور در خاطرتان مانده بود؟
حافظهای بسیار قوی دارم و سالهای نوجوانی و جوانی را در شهرری زندگی کردهام. آن روزها ما بچههای شهرری بیشتر در قبرستانها و امامزادههای شهرری پاتوق فــرهــــنگی داشتیم. چون هیچ بوستان یا مرکز فرهنگی وجود نداشت. قبرستان ابنبابویه و امامزاده عبدالله(ع) و حرم حضرت عبدالعظیم(ع) برای ما حکم فرهنگسراهای امروزی را داشت. درهمین رفت و آمدها به امامزادهها شهر را به خوبی میشناختیم و حتی پای صحبت آدمهای تأثیرگذار شهر مثل آیتالله اثنیعشری مینشستیم. من آنچه را که در آن زندگی کردهام نوشتهام؛ البته همان موقع هم به جزئیات توجه ویژهای داشتم.
کتاب رینامه آخرین کتابی است که از شما به چاپ رسیده و تاریخ شفاهی ری در قالب داستانهایی که آورده شده بسیار خواندنی است. آیا همه روایتها براساس دیدههای شماست؟
بخشی از این کتاب اطلاعات کتابخانهای و بخشی براساس دیدهها و شنیدههای خودم است که در کتاب از هم جدا شده. این کتاب در 3 بخش اسطورهها، تاریخی و تاریخ شفاهی تنظیم شده است.
شهرری امروز با شهرری 5، 6 دهه پیش چه تفاوتی کرده است؟
تفاوت بسیار است. تنها مواردی که مرا به آن دوران میبرد همان بازار قدیم حرم است با طاقهای ضربی. حتی سقاخانه که قدمت طولانی داشت حال و هوایش متفاوت شده. ساختار اجتماعی هم فرق کرده. شهرری در دوران جوانی ما از قصبه، خارج و به یک شهر تبدیل شد؛ شهری کارگری. با اینکه ساکنان آن از یک زمان به بعد هرکدام از یک شهر و دیار آمده و در شهرری مستقر شده بودند باز هم بار مثبت شهر زیاد بود. کارخانههای چیتسازی، سیمان، گلیسرین، آجر نسوز و دیگر کارخانهها شهر را به یک شهر کارگری تبدیل کرده و اینطوری بود که مردمی ساده کنار هم بیتوقع زندگی میکردند. اما بعد از اینکه بیشتر کارخانهها تعطیل شدند کارگران نیز از تکاپو افتادند. امروز باز هم شهرری کارگرنشین است.
آیا این شهر زیبایی خود را حفظ کرده است؟
شهرری این روزها به اصطلاح مدرن شده است. بدون اینکه تعریف درستی از معماری مدرن نیز برای آن صادق باشد. تا همین ۴۰ سال پیش شیرازه معماری شهرری آجرهایی بود که زینتبخش نمای خانهها بود با سردرهای کاشی. به نظر من هنر معماری با کاشی و آجر معنا مییابد. درحالی که الان نمای ساختمانها سنگ شده. سنگ نگاه را پس میزند ولی آجر هیچوقت خستهکننده نیست.
با اینکه شما پژوهشگر قنات، خاک، خشت و آجر هستید و کتابی را هم در اینباره نوشتهاید و از پدر ساخت طاقهای ضربی را آموختهاید، به نظر شما خبر کج شدن گنبد حرم حضرت عبدالعظیم(ع) میتواند درست باشد؟
خارج از امکان نیست. اما اگر دلیل آن را عبور قناتها و نشست زمین اعلام کرده باشند باید بگویم که این اتفاق با این دلیل امکان ندارد. چون براساس تحقیقات من و آنچه که از سالهای پیش میدانم قناتهای نزدیک به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) سالهاست که کور شده و چنین مشکلی بارگاه حرم حضرت عبدالعظیم(ع) را تهدید نمیکند.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه همشهری ، تاریخ انتشار 18تیر 97، کدمطلب:22551، www.newspaper.hamshahri.org